دل نگراني!
مهمان ويژه اي داشتم از ايران.از خواستگاران قديم . چند روز پيش به ملبورن آمد و پس از چند سال دوباره خواستگاري كرد .
كوچولوي جديدي به خانواده داداش سومي اضافه شد.تقريبا يك هفته اي هست.پسري سفيد و چشم رنگي .اولين عضو خانواده ما كه با پدري مشهدي و مادري اصفهاني ،شناسنامه استراليايي دارد.
سفر به خانه خدا نزديك است و عليرغم تلاشم براي به تاخير نيفتادن كارها تا دقيقه نود، هزار كار نصفه نيمه دارم كه بنظر مي رسد زماني براي اتمامش نيست.
نوبت هاي كاري پشت سر هم و شلوغ و كم خوابي طاقتم را طاق كرده به گونه اي كه حتي در خواب هم مريض ويزيت مي كنم.
بيماري خاله عزيزم در ايران فكرم را حسابي مشغول كرده و دل نگرانم بشدت!
سرپرست اورژانس عوض شده و معلوم نيست اين يكي چطور باشد.از سوابقش ميشود فهميد علاقه زيادي به رئيس بازي دارد!
دختر كوچولويي از همسايگان ما چند روزيست ربوده شده و ربايندگان مبلغ هنگفتي طلب كرده اند.پليس هم نتوانسته رد پايي پيدا كند.هر وقت از پنجره بيرون را نگاه مي كنم در توهماتم دخترك را ميبينم كه با موهاي طلايي منتظر سرويس مدرسه ايستاده!
شب و روزم گم شده..پيدا ميشود آيا؟!!!